کودک الماسی تراش نخورده است.
آستین اومالی
روز اولی بود که به مدرسه میرفت. ترس تمام وجودش را فراگرفته بود. این ترس ناشی از حرفهایی بود که در مورد مدرسه میزدند. از ماهها قبل شروع شده بودند و همین چند دقیقه پیش نزدیک رفتنش ادامه داشتند. مدام در گوشش میخواندند که قرار است چندین ساعت در این مکان بمانی، حواست باشد زیادی نخندی، ساکت باشی، وقتی خانم معلم حرف زد تو میان حرفهایش نپری، تا نگفتند از جایت بلند نشوی و هزاران گوشزد دیگر. این حرفها خورهی جانش شده بودند. نه میدانست خانم معلم کیست و نه میدانست یک جا نشستن و حرف نزدن چگونه است.
با دیدن معلم ودخترانی که هم شکل خودش بودند، ترسش ریخت و آرام گرفت. بعد از گذشت یک ساعت، معلم را شناخت و فهمید او خورهی جانش نیست بلکه آموزگاری مهربان است؛ قرار نیست که یک جا نشین باشد. بلکه قرار است که در زمان و جای مناسب بنشیند و از جایش بلند شود. با گذر زمان ترسی که در دلش کاشته بودند به شادی تبدیل شد. و با دیدن کتابهایی که قرار بود برای او باشند، برق شادی در چشمانش نمایان شد. تا به حال تنها چیزهایی که مالکشان بود، عروسکهایش بودند؛ ولی حالا کتاب و دفتر هم به آنها اضافه شده بودند. این حس مالکیت به او احساس مهم بودن داد. آن روز برایش مهم ترین روز زندگیاش شد. خودش را در دل جامعهای کوچک میدید که البته از خانوادهاش بزرگتر است، و معلمی که با هر نگاهش لبخندی زیبا و دلنشین به او تحویل میداد.
در این مطلب از مدرسهی قرآنی گلهای فاطمیه میخواهیم در مورد مزایای حضور کودکان در مدرسه صحبت کنیم. تاثیرات مدرسه بر روی کودکان بسیار است که در ادامه قصد داریم این تاثیرات مثبت را در قالب داستان مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم.
زبان
زبان اصلی خانوادهاش لری بود. او نیز از زمانی که حرف زدن را یاد گرفته بود، به زبان لری با اعضای خانوادهاش حرف میزد. رسم خانواده نیز همین بود و هرگز نباید رسم را میشکستند. با وجود اصرارهای زیاد خانواده بود که زبان اصلیاش لری شد. خیلی خوب نمیتواسنت فارسی حرف بزند ولی با قرار گرفتن در جامعهی کوچکی مانند مدرسه، یاد گرفت علاوه بر زبان لری به زبان فارسی نیز بهتر صحبت کند. ابتدا این کار برایش دشوار بود، ولی رفته رفته زبان فارسی را بهتر یاد گرفت و توانست با دوستانش ارتباط بر قرار کند.
عزیزان دلم، کشور عزیزمان ایران دارای قومیتهای بسیار زیاد و متنوعی است، قومیتهایی از جمله: فارس، لر، کرد، بلوچ، ترک، عرب وغیره که همگی عزیز و قابل احترام هستند. طبیعی است که بسیاری از کودکان تاقبل از رفتن به مدرسه با زبان مادری خود صحبت کنند زیرا در محیط خانواده رشد کردهاند. ولی وقتی وارد محیطی مانند مدرسه میشوند بهتر است که با زبان فارسی حرف بزنند. مدرسه این زبان واحد که متعلق به همهی مردم ایران است در میان کودکان رواج میدهد و باعث میشود آنها از لحاظ زبانی با هم یکی شوند. حضور در مدرسه کودکان را آماده می کند تا در جامعه با زبان مشترک حرف بزنند و همکاری و تعامل بهتری داشته باشند.
این مهم بهخصوص در پروژههای دانشگاهی که افراد از شهرها و قومیتهای مختلف باید با یکدیگر همکاری نزدیک داشته باشند از اهمیت بسیار بیشتری برخوردار خواهد شد.
قرار گرفتن در جامعه
کودکان تا قبل از وارد شدن به مدرسه در جامعهای کوچکتر به نام خانواده زندگی میکردند و حالا با ورود به مدرسه وارد جامعهای بزرگتر میشوند. مدرسه آنها را آماده میکند تا بتوانند نقش آفرینی بهتری در سایر محیطها و عرصههای اجتماعی داشته باشند. حال که کودک وارد مدرسه شده، علاوه بر اعضای خانوادهاش با افراد بیشتری در ارتباط است که این خود به تنهایی میتواند آغاز رشد اجتماعی او باشد.
روابط عمومی
تا قبل از ورود به مدرسه تنها کسانی که با آنها در ارتباط بود اعضای خانواده و فامیل بودند. با رفتن به مدرسه معلماش را میبیند که سعی دارد به او آموزش دهد، ناظم مدرسه، مدیریت و دیگر افراد حاضر در مدرسه که هرکدام به نوعی با تلاش خود سعی دارند زمینهی آموزش و پرورش او را فراهم آورند. تعداد دوستانش نیز هر روز بیشتر و بیشتر میشود. اکنون ارتباطش با جهان بیرون آغاز شده است.
مسئولیت پذیری
تا قبل از آنکه به مدرسه برود هر زمان که دوست داشت غذا میخورد و هر زمان که دلش میخواست بازی میکرد. مسئولیت هیچ کاری بر عهدهاش نبود. برای کارهایش هیچ زمانبندی خاصی نداشت، پدر و مادر نیز خیلی به او سخت نمیگرفتند. ولی وقتی به مدرسه رفت وضع تغییر کرد.
حالا مسئولیت استفادهی صحیح از زمان بر عهده او بود. هر کار را باید در زمان خودش انجام میداد. حالا او باید مسئولیت ماندن در مدرسه، انجام تکالیف، رفتار با دوستان و معلم را نیز به عهده میگرفت. او بخشی از فرایند مسئولیت پذیری را در محیط مدرسه یاد گرفت.
یاد گیری کار جمعی
در همان روزهای ابتدایی آنها را گروه بندی کردند. مسئولیتی مشترک به عهدهی هریک از آنها گذاشتند. مسئولیت آنها درست کردن یک روزنامه دیواری بود. همان ابتدا کارها بینشان تقشسیم بندی شد. یک نفر مسئولیت پیدا کردن عکسها را به عهده گرفت و دیگری مطلب را نوشت ویک نفر هم مسئولیت خرید لوازم مورد نیاز را قبول کرد تا کار گروهی آغاز شود.
او فهمید که کار گروهی باعث میشود کارها زودتر و بهتر انجام شوند. کارگروهی کوچکش در مدرسه او را برای پذیرفتن کارهای بزرگتر در آینده آماده کرد.
هنجارها و ناهنجارها
مدرسه بود که به او یاد داد در جامعه چه کارهایی را باید انجام بدهد و چه کارهایی را نباید انجام بدهد. چه کاری خوب است و چه کاری بد است؛ و برای بهتر بودن باید چه کارهایی را انجام بدهد. حالا ترس و اشتیاق در کنار هم او را به سمت آینده هدایت میکردند.
او فهمید آموزگار میتواند با آموزشهایش او را به سوی بهتر شدن خود و آبادانی کشورش هدایت کند. همچنین یک آموزگار توانا میتواند در رشد و توسعهی قوهی تخیل کودک همگام با توجه و تمرکز در زندگی حقیقی نقش موثری داشته باشد.
عقیده هاروکی موراکامی درباره مدرسه
انتظاری که من از مدرسه دارم این است که تخیل کودکانی که قوه تخیلی سرشار دارند سرکوب نکند. فقط همین کافی است. همین که به تک تک ویژگیهای فردی کودکان اجازهی بقا داده شود. اگر چنین شود مدرسه جایی مفیدتر و آزادتر خواهد شد. و موازی با آن، جامعه به جایی مفیدتر و آزادتر تبدیل خواهد گشت. این نظر یکی از بهترین نویسندههای جهان است و میتواند چیزهای زیادی را تغییر دهد.
این مقاله با متنی از فرانسوا رابله به پایان میرسد:
کودک گلدانی نیست که باید پر شود
بلکه آتشی است که باید روشن شود.
از این که تا پایان این مطلب با ما همراه بودید از شما سپاسگزاریم.